عبارت «کتابخوان کردن مردم» به گوشمان آشناست. فقط کافیست این عبارت را در یک موتور جستجور وارد کنید و ببینید این عبارت چقدر در حوزه ترویج! خواندن پر کاربرد است. اما استفاده از این عبارت و عبارتهای نظیر آن در واقع ترویج نوعی خشونت در جامعه است. این شیوه ترویج خواندن را نوعی خشونت نمادین از آن گونه که بوردیو نام میبرد میدانم از سوی دیگر آن را خشونتی از جنس تبدیل شدن رابطه من-تو به رابطه من-آن نیز میدانم و صد البته در تعارض با آزادی خواندن.
سادهترین تعریف از «خشونت»، استفاده از اجبار به منظور قراردادن فرد در موقعیتی است که بر خلاف میل اوست. اما آنچه از خشونت منظور ماست آن چیزی است که پیر بوردیو (Pierre Bourdieu)از آن با عبارت «خشونت نمادین»(VIOLENCE SYMBOLIQUE) یاد میکند.خشونت نمادین، نوعی خشونت است که هم کسی که اعمال خشونت میکند و هم کسی که مورد خشونت واقع میشود از آن ناآگاهند. چنین خشونتی، اطاعتهایی را تحمیل میکند که نه تنها بهمثابه اطاعت درک نمیشوند؛ بلکه با اتکا بر «انتظارات جمعی» و «باورهایی که از لحاظ اجتماعی درونیشده»، فهمیده میشوند.
زبان، معانی و نظام نمادینی که توسط افرادی که در رأس قدرت مورد استفاده قرار میگیرد، بر بقیه مردم جامعه تحمیل میشود. این نوع خشونت جایگاه افراد در رأس قدرت را تحکیم میبخشد و عملکردهای واقعی آنها را از چشم بقیه مردم پنهان میسازد. بارزترین ابزار اعمال چنین خشونتی نظام آموزشی است که در بازتولید قدرت موجود و روابط طبقاتی بسیار موثر است.
بنابراین نظم موجود با اتکا به ایده «کتابخوان کردن مردم» که «انتظارات جمعی» نیز آن را میپذیرند، سعی میکنند از رهگذر خواندن کتابهایی که از نظر بهداشتی تضمین هستند،نظام نمادین دلخواه خود را بازتولید کنند.
از طرف دیگر «کتابخوان کردن مردم» تبدیل رابطه من-تو (انسان-انسان، رابطهای که هر دو سوی رابطه وزن و قدری یکسان دارند چه در فاعل بودن و چه مفعول بودن) به من-آن (انسان-شیء، رابطهای که یک طرف فاعل مطلق است و سوی دیگر پذیرنده مطلق) است. از این منظر ترویجکننده در مقام «انسانی» که به حقیقت مطلقی دست یافته است در صدد است اشیایی را (یعنی مردم را) تبدیل به آن چیزی کند که آن جایگاه مطلق به او بخشیده است. خشونت موجود در چنین رابطهای ناشی از تبدیل انسان از موجودی مختار به شیء پذیرا است.
از منظر آزادی خواندن، افراد آزاد هستند هر آنچه را که دلخواهشان است بخوانند. هر نیرویی که مانع از این خواست خواننده شود، خشونت علیه فرد و استقلال او محسوب میشود. البته همان اندازه که انسانها حق دارند متون مورد علاقه خود را بخوانند، همان اندازه حق دارند چیزی را نخوانند و وادار کردن آنها به خواندن چیزی، علارغم میلشان، در واقع خشونتی است که علیه آزادی و فردیت او اعمال میشود.
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «مجله مطالعات خواندن» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که در کنار همکاری علمی شما عزیزان، تداوم کار این سایت به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وابسته است. کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:
[WPDonateZarinpal]
سلام. موافق نیستم راستش.
حکومت که به طورِ کلی بهدنبالِ کتابخوانکردنِ مردم نیست. میماند امثالِ من و شما. ما لزوماً باید نفعی از کتابخوانکردنِ مردم ببریم و منافعمان با این ماجرا تأمین شود تا آن را یک اجبار بنامیم.
از طرفِ دیگر، باید نوعِ اراده را هم تحلیل کرد. ارادهٔ امثالِ ما به کتابخوانکردنِ مردم، ارادهای برایِ فشار و اجبار نیست. هست؟
سلام
راستش حتی اگر بپذیریم که حکومت دنبال کتابخوان کردن مردم نیست (که من به دلایلی فکر می کنم هست)، باز نمی توانم نقل قولهای ذکر شده از سوی حکومت را نادیده بگیرم. اگر جستجویی در موتور جستجو انجام دهیم می توانیم ببینیم این شیوه ترویج متعلق به چه کسانی است.
بیاید یک فرض را در نظر بگیریم: مردم در یک نظرسنجی اعلام قطعی کرده اند که تمایلی به کتاب خواندن ندارند. باز باید آنها را وادار به کتاب خواندن بکنیم؟
شیوه ترویج کتابخوان ها شاید همراه با خشونت و اجبار نباشد، اما به شدت خشونت آمیز است، مثلا تصور انسان نفهم از کسی که کتاب نمی خواند، در حالی که لزوما اینطور نیست. یا طرد اجتماعی افرادی که به شیوه خاصی سخن نمی گن (که اتفاقا این شیوه سخن گفتن ویژه افراد کتابخوان است) و …
خب من این را نشانهٔ اجبار نمیدانم. دارم دربارهٔ بخشِ پایانیِ گفتهات حرف میزنم.
مثال بزنم؟
مردمی که در حلبیآباد زندگی میکنند، لزوماً از بهداشت دور هستند. و بهتبع، بهشدت در معرض بیماری و ناقلِ احتمالیِ بیماریاند. حالا اگر یک گروهِ شیک، حلبیآبادیها را بیمار یا غیربهداشتی لقب دهد، آیا خشونتآمیز رفتار کرده است؟ حتی اگر «کثیف» بخواندشان، رفتاری خشن پیش گرفته است؟
برگردیم به اولِ خط: آیا اساساً با من همعقیده هستی که کسانی که کتاب نمیخوانند، نسبت به کسانی که کتاب میخوانند (استثناها را کار ندارم) سطحِ درک و تجربه و تخیل و فرهنگ و تعقل پایینتری دارند؟