احمد شعبانی۱عضو هیئتعلمی گروه علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه اصفهان
فصلنامه مطالعات خواندن، دوره ۱، شماره ۳، بهار ۱۳۹۹
[… خواندن برای پروست از خاطره و از یاد، از نوستالژی و از گذشته کودکی آغاز میشود، خواندن به روزهایی از ایام خُردی مرتبط است که در زیست زندگی به تمام و کمال سرچشمهای دارد از روزهایی که با کتابی دلخواه سپری شده، روزهایی که زنبور یا نور آفتاب مزاحم، چشم ما را از کتاب برگرفته تا لذتبخشی اوراق را از وجود خاطره انسانی سلب کند. خواندن ساعاتی آکنده از مصونیت است تا تعرض نابهنگام را از لحظات نامهربانی به اوقاتی آرامبخش جلوهگر سازد، لیکن برای پروست، آن خدمتکاری که در کنار آتش مختصر بخاری در ساعاتی که جالیزها در سرما غوطهور است جلوه گری تنش فکر را فراهم میسازد، بر این قرار چگونه دلسردی را به ما ارجاع میدهد: زمان، خستگی، باغچههایی با بنفشههای خوشرنگ. چه چیز غیرطبیعی است تا پس از صرف ناهار، کتاب خواندن را مجدد از سر گیریم. چه چیز بر سلیقه کودکی چیره میشد تا خطر بیخوابی را با اتمام کتاب که احتمالاً سرتاسر شب به درازا میکشید، جبران کند. چون مادر در سایه مهتاب به خواب فرو میغلتید، کودک از آسمان پرنور ستارگان و گنبدهای غولآسای کلیسا طلب عشای ربانی را در صفحات کتاب میجست و خواندن را با آخرین صفحات کتابی دیگر به تجربه میگذاشت؛ چنین است که دوران کودکی برای خواندن با انسانهای درون اوراق کتاب تجربه میشود ولی آدمهایی را که به خاطرشان نفسنفس زده و گریه کردهایم، نمیبینیم، زیرا بین قهرمان و شخصیتهای کاغذی فاصلهای عمیق روایت شده است.
(۱)
در رساله کوتاه و دلنشین «در باب خواندن» از مارسل پروست که در سال ۱۹۱۹ میلادی در بخش پایانی کتاب تقلیدها و ترکیبها چاپ شده، تفکر جدیدی از فعل اندیشیدن را با بازتاب اختلافات درونی نسبت به کلاسیکها به معرض آراء میرود. هرآنگاه، به آن قسم از اندیشه راسکین۲John Raskin پرداخته که خواندن را صاحب نقش مهمی در زندگی انسانی دانسته، پروست بر این اندیشه است که چرا خواندن نباید در زندگی نقش مهمی ایفا کند، باید حساب خواندنهای لذتبخش دوران کودکی را جدا کرد که خاطره آنها باید برای هرکدام از ما مقدس باقی بماند (پروست،۱۳۹۸،۴۲-۴۳). آن هنگام که راسکین در سخنرانی خویش با نام «خزانه پادشاهان۳خانم مرضیه خسروی در کتابی با عنوان مشعلحافظه متن این سخنرانی را ترجمه کرده است» در ۱۸۶۴ میلادی برای کمک به تأسیس کتابخانهای در نزدیکی شهر منچستر و سپس هفتهای دیگر در بیانات شفاف موسوم به «باغ ملکهها» بهمنظور تأسیس مدارسی در آنکوتز، به این سخن دکارت پناه برد که «خواندن تمام کتابهای خوب بهمانند سخن گفتن با مردمان شریف ادوار گذشته است که نویسندهها از آن جملهاند»، پروست به نرمی نوشت که «کتاب خواندن را نمیتوان اینچنین با گفتوگو قیاس کرد، حتی با خردمندترین انسانها؛ که تفاوت بنیادین میان یک کتاب و یک دوست در خرد و فرزانگی کم یا بیش آنها نیست، بلکه در روش ارتباط ما با آنهاست. خواندن، برخلاف گفتوگو، برقراری ارتباط است با اندیشهای دیگر، اما در تنهایی مطلق، یعنی با ادامه برخورداری از نیروی اندیشه که مختص تنهایی است و گفتوگو کردن بلافاصله آن را از بین میبرد، با ادامه برخورداری از الهام، و حفظ تمامی کار پرثمری که ذهن با خود میکند» (همان، ص ۴۸). در این قسم از اندیشه نسبت به خواندن کدام سوی بر محور فراست و دانایی راسکین یا پروست رجحان دارد؛ آیا خواندن نوعی برقراری ارتباط است با اندیشه دیگر یا تبیین نوعی سخنان و به قول دکارت سخن گفتن با مردمی شریف است؟ مثلاً خواندن «ضیافت» از افلاطون چه دایرهای از مفهوم عشق را به خواننده ارجاع میدهد؟
(۲)
کتاب برخلاف زندگی، و برخلاف نسیم دشتهای بیکران که احساس را برانگیخته تا رایحه شبدرها و یونجهها را به منخرین ما ارزانی دارد، محدودیتهایی دارد. آنچه از دنیای شگفتانگیز کتاب ظاهر میشود میرایی احساس است که زیبایی حقیقت را به ما بازتاب داده ولی آیا این همان کنه و ذات حقیقت جاری است؛ آن عهد باستان اعجابآور، و کشف توصیف ملالآور قلعهها با کثرتی از واژگان چه معنایی را حامل است؟ چه حقیقتی از اوریپید، سوفوکل، و شکسپیر در اوراق و صفحات کتاب آشکار میشود:
«بهراستی یکی از ویژگیهای مهم و شگرف کتابهای خوب (که درک نقش بنیادین و همزمان محدود خواندن در حیات فکریمان را میسر میکند) چنین است: فرجامها۴conclusions برای نویسنده و برانگیزشها۵incitations برای خواننده. بهدرستی احساس میکنیم که دانایی ما جایی آغاز میشود که دانایی نویسنده به پایان میرسد و میخواهیم پاسخها را در اختیارمان بگذارد. حالآنکه از [نویسنده] فقط برمیآید [میل] ما را بیدار کند، و او قادر نیست [خواستهها] را در ما بیدار کند مگر [اینکه] ما را وادارد در زیبایی مطلق که او در اوج تلاش هنری خود به آن دست یافته، تأمل کنیم. اما به واسطه قانون شگفتانگیز و بهعلاوه مقدرشده بینش ذهنی (قانونی که شاید به این معنی باشد که نمیتوان حقیقت را از دیگران دریافت کرد و باید آن را خود بیافرینیم)» (همان، ص ۵۴- ۵۳).
چنین است که میل به منزله نوعی سوژه میتواند در خواننده به ابژهای شراکت پذیر در احساس ما تحلیل یابد؛ چنانچه آن میل، به حقیقتی ملموس و احساسی مبارک قد میافرازد: «دلمان میخواهد به مترلینگ۶Maurice Maeterlinck و مادام دونوای۷Anna de Noailles بگوییم ما را با خود به گلستان زلاند ببرید؛ جایی که گلهای مهجور میروید، به جاده معطر از شبدر و افسنتین، و تمام جاهای روی زمین که در کتابهایتان از آنها سخن نگفتهاید، اما آنها را نیز به اندازه همینها زیبا میدانید» (همان، ص ۵۵). بر این قرار آن سوژه و آن میل سرکش در خواننده به این آموزه منتهی میشود که «خواندن دروازه حیات فکری است؛ میتواند ما را به آن هدایت کند، اما برسازنده آن نیست». گاهی که فقط به خواستهای ملموس رجحان بخشیده و خود را در لابهلای عطر گلها پنهان داشته است.
(۳)
اما خواندن برای خواندن نیست، خواندن برای ذهن است بهمنظور دستیابی به کمال مطلوب، خواندن بهمنظور گریز از ذهن کاهل و سبکسر است؛ میدان برای خواندن، فراخنای تحقق سعادت و آرامشی است که از ذهن خسته به حقیقت، به حقیقت درون اندیشه، به دوردستها در راهی صعبالوصول سخن میگوید. آیا بهراستی این حقیقت در اوراق کتابی با قطع رحلی نهفته، کتابی که در گوشهای از صومعه یا کنج کتابخانه نگهداری میشود؛ آیا کتاب بهراستی چنان کندوی عسلی شیرین است که تماماً گردآوری آن به زنبورهای خوشرنگی سپردهشده؛ و در کلامی ساده، کتاب برای خوانندهای است که ذهن و جسم مادی خود را به استراحت مطلق سپرده باشد. این نقل از این رساله ما را به تخیل بانویی از دوستان چخوف میآورد، لیدیا آویلاوا که میگوید: آخر چه قدر موضوع لازم داری تا همینطور چند جلد چند جلد داستان و رمان کوتاه چاپ کنی؟ معلوم است که نویسنده هم کارش مثل زنبور است و از هرجایی دستش برسد شهد جمع میکند. اما پاسخ چخوف چنین بود: درباره زنبور که بیانصافی کردید. زنبور اول گلهای درخشان و زیبا را میبیند، بعد شهدشان را برمیدارد (چخوف، ۱۳۹۸. ص ۲۷۸-۲۷۷). این حقیقتی است با گوش بسته که ندای اندیشه بازیچه تأثیراتی است که در صفحات اوراق مضبوط شده؛ اوراقی موسوم به کتاب، اوراقی که فقط میدان را برای حقیقت دیگری میگشاید که حقیقت اول آن را بیان یا تأیید کرده و دستکم آفرینش فردی ذهن دیگری بوده است. اما برای آدم حریص و پرخوانده و مشتاق فقط خواندن، همواره چنین نیست: «او میخواند، فقط برای آنکه بخواند، برای آنکه آنچه را خوانده است از بر کند. برای او کتاب فرشتهای نیست که بهمحض گشودن دروازههای بهشت پر بگیرد و ناپدید شود، بلکه بتی است بیحرکت که او آن را تنها به خاطر خودش میپرستد، و بهعوض اینکه اندیشههایی که برمیانگیزد منزلتی واقعی بدان ببخشند، به تمام آنچه در اطرافش وجود دارد شأنی کاذب میبخشد» (پروست،۱۳۹۸، ص ۶۸).
(۴)
کتاب رفیقی است پایدار، رفاقتی صمیمانه، با صداقتی بس شگرف از این دوست مشفق احیاء میشود؛ رفاقت با نویسندهای غایب یا بهاحتمال فارغ از حیات، رفاقتی که از زشتیها به دور است، احترام و محبتی دارد هرچند نیازی به ادب و نزاکت ندارد تا به حیای انسانی چنگ اندازد. دوستی با انسان نوعی رفاقت و گونهای عادت جاری است با حجابهای چندی درآمیخته، اما با کتاب انبانی از صداقت در دوستی آمیخته که به خلوص نزدیک است: خنده و ملال در این رفاقت، قسمی سعادت است، پیوستگی چهره زندگی است که با اندیشه راه میبرد. «و اجازه میدهد خط سیر رقیق اندیشه مؤلف و خطوط سیمای او را که بر این آیینه بی موج بازتابیده بهآسانی مشاهده کنیم» (همان، ص ۷۹).
در این راه و رسم از صداقت کتاب، گاهی کلیت آن، آینه شخصیتهای قوی نیست؛ شاید نوعی بازتاب عیوب غریب ذهن باشد، چنانچه با خواندن برخی آثار به محدودیت فکر و بلاهت سیاهه قلم پی برده، که در نوعی «شخصیت گرایی» بروز کرده، گاهی نیز به این سنخ از اندیشه دست یافته که کتاب و نوشته تا چه حد و اندازه قلمفرسایی میانتهی است. آیا میتوان از این قسم اندیشه به نسبت کتاب و هوش تأکید داشت، پروست آورده است: «علاقه به کتاب همپای هوش افزایش مییابد، هرچه هوش بیشتر باشد از مخاطرات آن نیز کاسته میشود. ذهنی اصیل بلد است خواندن را مقهور فعالیت شخصی ذهن خود کند. خواندن برای او دیگر چیزی نیست مگر اصیلترین، بهویژه اصالتبخشترین سرگرمیها، زیرا تنها با خواندن و دانستن است که ذهن «ادب و آداب» ذهن را فرامیگیرد» (همان، ص ۸۳). با کلامی ساده و بیاغراق، با خواندن، ذهن طرز رفتار را میآموزد. بحث درباره کشش ذهن نکتهای بس مهیج است که خواننده را به شوق میآورد، لیکن فراتر از تبلور ذهن که خالق زیباییها را ارج نهاده، ماده سازنده کتاب است که همانا زبانی است که با آن نوشته شده؛ زبان چنان آینه زندگی، عطشی بس نامتناهی را انتقال میدهد. زبان چنان نقاشی است که تمامی رسوم و شیوههای احساسی را در خود نهفته دارد. ردپاهایی مانا که زمان از روی آن عبور نکرده جز با لُعاب نقاش بر رنگ آن.
چه اصراری است که بیان شود پروست کتاب را فراتر از جسم مادی به تصور آورده، اما نه هر کتابی را، و نه هر نوشتهای را؛ کتاب را بر پیکره زندگی معنا میبخشد، به هنگامیکه صداقتی بر آن نهفته تا ذهن را به اندیشه وادارد؛ کتاب را با نوستالژی آن به قداست پنداشته، زمانی که جلوه خرامان دشتها را باسخاوت حیات درمیآمیزد؛ آن را درمانگر نیکویی به تصویر آورده، مگر در طلب ناکامی از آرزوها آن را معنا بخشیم؛ شما چه تصوری از کتاب در ذهن دارید؟ آیا کتاب چنان شکوفههای گل سوسن با رنگ دلآویزش و خوی وحشی آن معنای تناقضآمیزی را ظاهر میسازد.
یادداشت:
پروست، مارسل (۱۳۹۸) در باب خواندن. ترجمه بنیامین مرادی. تهران: نشر مرکز.
آنتون، چخوف(۱۳۹۸) همسر و نقد همسر. ترجمه حمیدرضا آتش برآب. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
غیر از ترجمهای که در نگارش این متن استفاده شده است، دو ترجمه دیگر از رساله پروست به زبان فارسی با مشخصات زیر وجود دارد:
پروست، مارسل (۱۳۹۷) روزهای مطالعه. ترجمه مرضیه خسروی. تهران: روزگار نو.
پروست، مارسل (۱۳۹۷) لذت خواندن. ترجمه محمدصادق رئیسی. تهران:پیام امروز.
پاسخ دهید