نیکلاس بسبینز۱Nicholas A. Basbanes
فصلنامه مطالعات خواندن، دوره ۱، شماره ۴، تابستان ۱۳۹۹
اندکی فکر، حوصله و دقت در علاقهی افراد به کتاب میتواند دریچهای برای شناخت شخصیت فرد شود. هانز بوهاتا به درستی نوشته است که: «کتابشیفته۲Bibliophile ارباب کتابهایش است، کتابشیدا۳Bibliomaniac بردۀ کتابهایش.»
علاقه به کتاب و جمعکردن آن شکلهای مختلفی دارد. سیلوستر دیساسی (۱۸۳۸-۱۷۵۸) برای کتابهای موزۀ محل کارش درددل میکرد و میگفت که راضی نیست به دست کسی دیگر بیافتند. ادموند دیگنکورت (۱۸۹۶-۱۸۲۲) وصیت کرد که آثار هنریاش در حراجی پخش شوند به جای آنکه به موزه بروند، برعکس خاویر مارمیر (۱۸۹۲-۱۸۰۹) کتابهایش را به کتابخانۀ عمومی شهر زادگاهش تقدیم کرد تا به نسل آتی کتابخوانها خدمت کنند. در ۱۷ می ۱۹۰۴، پسر چهارسالهای کلید کتابخانهای که پدرش وقف کرده بود را به دانشگاه براون اهداء کرد، و همان هنگام یک افسر بازنشستۀ ارتش ایالتهای شمالی کتابخانۀ خانگیاش را به یادبود همسر مرحومهاش در مقبرۀ او گذاشت تا بنای یادبودش شود. توماس براون، پزشک شهیر انگلیسی که در سال ۱۶۸۲ در ۷۵ سالگی فوت کرد، وصیت کرد کتاب محبوبش از هوراس را با او دفن کنند.
گروهی از علاقهمندان به کتاب، کلکسیونر هستند. هیل برتون یکی از خصیصههای مشترک اکثر کلکسیونرها را چنین شناسایی کرده است: «هدف کلی این گروه آن است که جایی دنبال ارزش بگردند که گویا ارزشی در آنجا نیست، و بدینترتیب مهارت و ظرافتی خاص به دست میآورند که آنها را قادر میسازد تا در میانۀ تودۀ زبالهها، انگشت روی چیزی بگذارند که ظرفیت مکتومی دارند که ارزشمند و کنجکاویبرانگیز شوند.» بدینترتیب کتابها حفظ میشوند و به خدمت پژوهش درمیآیند، اما این هم تنها هدف نیست. والتر بنیامین میگوید: «برای یک کلکسیونر واقعی، تصاحب یک کتاب قدیمی به منزلۀ تولدی دوباره است.» این مؤلفۀ کودکانه است که در کلکسیونر که یکی از ویژگیهایش پیری است در هم میآمیزد. کلیفتون والر بارت هم در توصیف خُلقوخوی کلکسیونر واقعی، از حس حسادت او میگوید. وصیت ویلیام کلمنتز برای مجموعۀ گرانبهایش آن بود که «یکپارچگی این کتابخانه» حفظ شده و از آن به دقت در برابر کسانی پاسبانی شود که «هیچ علاقۀ احساسی یا زیباییشناختی» به کتابهای کمیاب ندارند.
کتابشیفتگان هرچند «کلکسیونرهای حقیقی» هستند، اما هیچکس آنها را متهم نمیکند که کنترل خود را از دست دادهاند. ولی در سوی دیگر، کتابشیدایانی نشستهاند که بواقع مجنون کتاباند، مثل آن افرادی ی که بهترین کلکسیون کتابهای تاریخ طبیعی را برای دانشگاه کانزاس فراهم آوردند، چنانکه میل به کتاب در یکی از آنها «آنقدر شدید بود که از هر چیزی که روی آن عبارتی چاپ شده بود، نمیگذشتند »
دکتر نورمن واینر (روانتحلیلگر) در رسالهای در ۱۹۶۶ نوشته است که کتابشیدا «میلی بیاندازه» به کتابها دارد که «یک مجلد را به شیوهای فعال یا اغواگرانه دنبال میکند؛ از دسیسه و پنهانکاری بهره میبرد؛ ثروتش را به خطر میاندازد و دور دنیا میگردد یا حتی برای تصاحب کتاب محبوبش ازدواج میکند.» به تعبیر دیگر، کتاب برای این افراد نوعی فتیش (بتواره)۴fetish است. هرچند دکتر واینر به زنان اشارهای نمیکند، اما نمونههای مؤنث این کتابشیدایی هم هست؛ که نمایشگاه «پانزده زن کلکسیونر کتاب» در بهار ۱۹۹۰ در نیویورک به افتخار مصادیق آنها در گسترۀ پنج قرن و شش کشور، برگزار شد. ولی چرا تعدادشان کم است؟ به گفتۀ برگزارکنندۀ آن نمایشگاه، کلکسیونر باید سه مزیت «منابع، آموزش و آزادی وسیع» داشته باشد که این مزیتها چندان در اختیار زنان نبوده است، هرچند «اوضاع رو به تغییر است.»
اما کتابشیدایی حتی از این سطح هم فراتر میرود. مارکس سندر در رسالهای که سال ۱۹۴۳ برای جرمشناسان حرفهای نوشت، میگوید با پیشرفت وضعیت کتابشیدایی، «شعلۀ ملایم و گرمابخش یک سرگرمی به یک آتش مخرّب و سوزان، به طوفانی از اشتیاقات زمامگسیخته و تند تبدیل میشود.» مثالهای «بِزهِ کتابی۵biblio-criminals» هم کم نیست: مثلاً دون وینسنته، راهب اسپانیایی، که علاقهاش به کتابها وی را به ارتکاب حداقل هشت قتل در دهۀ ۱۸۳۰ واداشت. البته نمونههای قتل برای تصاحب کتاب نادرند، اما کتابدزدی به مراتب مرسومتر است. لورنس تامپسون (افسر ویژۀ افبیآی در زمان جنگ جهانی دوم) غریبترین پروندههای تاریخی این ماجرا را در سال ۱۹۴۷ در رسالهای با عنوان «یادداشتهایی پیرامون جنون سرقت کتاب» آورده است.
علاقه به جمعآوری کتابها و البته سایر آثار مؤلفان زنده و مشهور هم شکل دیگری از کتابشیدایی است. حالت خاص این اشتیاق، جمعآوری چاپهای اول آثار بود که به تدریج گنجینۀ گرانبهایی میساخت. مثلاً کتابخانۀ پیرپونت مورگان در نیویورکسیتی که به خاطر انبوه محتوای کلاسیکش مشهور است، یکی از اقلام خود را که شایستۀ نمایش در کنار آثار قدیمی میبیند، نامهای است که مارک تواین در سال ۱۹۰۹ به پیرپونت مورگان نوشته بود. یکی از برجستهترین گفتهها دربارۀ جمعآوری محتوای معاصران را باید در خاطرات خانم جیمز فیلدز در سال ۱۸۹۴ دید: «متعلقات مردان خوب و بزرگ، قداستی دارند که کاملاً منفک از ارزش و اهمیت خود آن چیزهاست. کتابهایشان برایمان گرانقدر میشوند: وقتی اوراقی که محبوب آنها بوده را ورق میزنیم، میتوانیم دست دیگری را ببینم که انگشت زیر خطوط گذاشته است، و یک دست هم روی این کتاب گشوده خم شده است.»
نمونههای رفتارهای خاص نیز در میان کلکسیونرها رایج است. لسینگ رُزنوالد که در بازۀ ۱۹۷۹-۱۹۴۳ نزدیک به ۲۶۰۰ مجلد شگفتآور را به کتابخانۀ کنگره هدیه داده بود، یک مصداق آن است. او علیرغم قواعدی که برای جمعآوری کتابها داشت از جمله اینکه فقط در حوزۀ سلیقهاش کتاب بخرد، در دسامبر ۱۹۳۷ کتابی را خرید که از آن بیزار بود: یک نسخۀ دستنویس از یک پروندۀ جنایی نفرتانگیز قرن پانزدهم میلادی که در آن هجده نفر از یهودیان ساکن شمال ایتالیای امروزی به اتهام قتل یک پسر دوساله و استفاده از خونش در عید پاک (عید فسح) دستگیر و شکنجه شدند، و در نهایت اعتراف کردند که مردانشان اعدام شده و زنانشان مسیحی شدند. رُزنوالد که میدانست این دستنویس اگر به دست حکومت نازیها بیافتد برای توجیه پروپاگاندای ضدیهودی استفاده خواهد شد، آن را خرید اما در گوشهای از کلکسیوناش پنهان کرد.
جنون کتاب هرازگاهی نیز به عنوان بنمایه آثار داستانی ظاهر شده است؛ که شاید برجستهترین مصداقش آن شخصیت موذی در دونکیشوت باشد، ولی در رمانهای متأخر هم نمونه دارد. مثلاً الیاس کانتی، برندۀ جایزۀ نول ادبیات ۱۹۸۱، در رمان «نابینایی» از همین مضمون استفاده کرده است. ایاس بیات (نویسندۀ بریتانیایی) نیز در رمان «تصاحب» به آن پرداخته است.
در آخرین دهۀ قرن پانزدهم میلادی، یک شاعر آلمانی به نام سباستین برنت داستانی از یک کشتی تخیلی به نام «قایق احمقها» نوشت که اروپا را درنوردید و ظرف پانزده سال یک ترجمۀ لاتین، سه ترجمۀ فرانسوی، یک ترجمۀ هلندی، یک ترجمۀ آلمانی عامیانه، و یک ترجمۀ انگلیسی از آن منتشر شد. آنچه در ترجمۀ انگلیسی برای مخاطبان جذاب بود آن بود که مترجم به جای ترجمه تحتاللفظی، آن را با زندگی انگلیسی وفق داده بود. این ترجمه ۱۱۳ بخش دارد، که اکثر آنها به طبقههای متفاوت احمقها اختصاص دارند. اولین طبقهای که کتابخوانها را مخاطب قرار میدهد، «کِتاَبله۶book-foolکتابله ترکیب کتاب + ابله» است: «من در صدر احمقهای این ناوگانم، که عقب کشتی و سکان کشتی را میگیرم و دریانوردی میکنم، چون این در ذهنم است و تنها همین لذت را دارم: که بسیاری کتاب داشته باشم. از آنها حکمتی نمیآموزم.» تقریباً عصارۀ هر نقدی که در طول قرون به کلکسیونرهای کتاب وارد شده است را میتوان در این خطوط دید، مهمتر از همه هم اینکه کتابشیفتگان بیشتر سودای کمیابی را دارند تا محتوا، و شیرازههای مشجر و اطلسی و مخملی بیش از حکمت روی ورقهای کتاب آنها را متأثر میکند.
این نوشته ترجمه و تلخیصی از فصل اول کتابی با مشخصات زیر است:
Nicholas, A. B. (1995). A Gentle Madness: Bibliophiles, Bibliomanes, and the Eternal Passion for Books.
پاسخ دهید